Introduction to the story of sweet blood. part : { 1 }
نیمه های شب بود،
ماه در حال کامل شدن بود. در آسمان پر ستاره شب خودنمایی میکرد .
گوجو لباس خواب سفید رنگی بر تن
داشت، روی صندلی داخل بالکن نشسته
بود و ماه را برانداز میکرد و جام خونش را
ارام ارام مینوشید و در افکار خودش غرق
شده بود.
ناگهان نگهبان گوجو با عجله وارد اتاق شد
و دستپاچه گفت:
_ قربان ! ، یکی از افراد قبیله خون اشام های ماه قرمز به قصر حمله کرده و دو نفر از افراد
ما رو کشتن و حتی جسدش هم تکه تکه کردن !! .
گوجو با این خبر عصبانیت در چهره اش شکل گرفت و گفت:
_ اون احمق هر کی بوده دستگیرش کنی و بیارینش اینجا ! سریع!!
نگهبان تعظیم کوتاهی کرد و سریع از اتاق خارج شد .
گوجو نفسی گرفت و زیر لب زمزمه کرد :
_ خودم میکشمش .. اون زنیکه پست فطرت
رو خودم میکشم !!
بعد از چند دقیقه دو نگهبان گوجو وارد اتاق شدند،تعظیم کردند و گفتند:
_ قربان، اون موش پست رو دستگیر کردیم.
گوجو بدون مکث گفت:
_ بیارینش داخل و جنگ بین این دو قبیله رو
به کانوروماشی اعلام کنید !!
ماه کامل شد و تمام دو قبیله در برابر هم ، چشم در چشم ، همدیگر را نگاه میکردند و دو رئیس ها رو در روی هم با غرور و تکبر به هم خیره
شده بودند .
گوجو با صدای صاف و سرد گفت:
_ با چه جراتی دو نفر از افراد قبیله رو کشتی کانوروماشی ؟!!
زن پوزخندی حیله گرانه بر لبانش جاری شد
و با لحن عشوه گرانه و شیطانی گفت
+ اوه، پست های ماه های ابی زبون باز کردن!؟
گوجو از عصبانیت چشم هایش گشاد شد و
با فریاد گفت:
_ حمله کنید !! همه رو بکشید !!
افراد قبیله ی ماه آبی،به دستور گوجو،حمله را آغاز کردند، مدت کوتاهی از آغاز جنگ گذشته بود که ناگهان چند اِلف به صورت مخفیانه به میدان جنگ آمدند و افراد مورد اعتماد قبیله ماه ابی،
یعنی "مگومی فوشیگورو" فرد مورد اعتماد
گوجو ساتورو و "ریومن سوکونا" فرد مورد اعتماد ساکارا کانوروماشی را زخمی کردند،
گوجو با فهمیدن این موضوع،آتش نفرت و عصبانیت در دلش شعله کشید و دستور توقف جنگ را داد.
گوجو فریاد زد:
_ کدوم عوضی این کار رو کرد !!
گوجو یقه کانوروماشی را گرفت و کانوروماشی هم یقه گوجو را گرفت و همزمان گفتند:
_+ کار تو بود ؟!
گوجو به مردمک قرمز رنگ ساکارا نگاه کرد و ساکارا هم به چشم های ابی رنگ گوجو نگاه کرد،هردو عصبانی و خشمگین بودند.
سرباز گوجو گفت
_ قربان، کار اِلف ها بود !!
{Fanfic Gojo Satoru Vampire }
ماه در حال کامل شدن بود. در آسمان پر ستاره شب خودنمایی میکرد .
گوجو لباس خواب سفید رنگی بر تن
داشت، روی صندلی داخل بالکن نشسته
بود و ماه را برانداز میکرد و جام خونش را
ارام ارام مینوشید و در افکار خودش غرق
شده بود.
ناگهان نگهبان گوجو با عجله وارد اتاق شد
و دستپاچه گفت:
_ قربان ! ، یکی از افراد قبیله خون اشام های ماه قرمز به قصر حمله کرده و دو نفر از افراد
ما رو کشتن و حتی جسدش هم تکه تکه کردن !! .
گوجو با این خبر عصبانیت در چهره اش شکل گرفت و گفت:
_ اون احمق هر کی بوده دستگیرش کنی و بیارینش اینجا ! سریع!!
نگهبان تعظیم کوتاهی کرد و سریع از اتاق خارج شد .
گوجو نفسی گرفت و زیر لب زمزمه کرد :
_ خودم میکشمش .. اون زنیکه پست فطرت
رو خودم میکشم !!
بعد از چند دقیقه دو نگهبان گوجو وارد اتاق شدند،تعظیم کردند و گفتند:
_ قربان، اون موش پست رو دستگیر کردیم.
گوجو بدون مکث گفت:
_ بیارینش داخل و جنگ بین این دو قبیله رو
به کانوروماشی اعلام کنید !!
ماه کامل شد و تمام دو قبیله در برابر هم ، چشم در چشم ، همدیگر را نگاه میکردند و دو رئیس ها رو در روی هم با غرور و تکبر به هم خیره
شده بودند .
گوجو با صدای صاف و سرد گفت:
_ با چه جراتی دو نفر از افراد قبیله رو کشتی کانوروماشی ؟!!
زن پوزخندی حیله گرانه بر لبانش جاری شد
و با لحن عشوه گرانه و شیطانی گفت
+ اوه، پست های ماه های ابی زبون باز کردن!؟
گوجو از عصبانیت چشم هایش گشاد شد و
با فریاد گفت:
_ حمله کنید !! همه رو بکشید !!
افراد قبیله ی ماه آبی،به دستور گوجو،حمله را آغاز کردند، مدت کوتاهی از آغاز جنگ گذشته بود که ناگهان چند اِلف به صورت مخفیانه به میدان جنگ آمدند و افراد مورد اعتماد قبیله ماه ابی،
یعنی "مگومی فوشیگورو" فرد مورد اعتماد
گوجو ساتورو و "ریومن سوکونا" فرد مورد اعتماد ساکارا کانوروماشی را زخمی کردند،
گوجو با فهمیدن این موضوع،آتش نفرت و عصبانیت در دلش شعله کشید و دستور توقف جنگ را داد.
گوجو فریاد زد:
_ کدوم عوضی این کار رو کرد !!
گوجو یقه کانوروماشی را گرفت و کانوروماشی هم یقه گوجو را گرفت و همزمان گفتند:
_+ کار تو بود ؟!
گوجو به مردمک قرمز رنگ ساکارا نگاه کرد و ساکارا هم به چشم های ابی رنگ گوجو نگاه کرد،هردو عصبانی و خشمگین بودند.
سرباز گوجو گفت
_ قربان، کار اِلف ها بود !!
{Fanfic Gojo Satoru Vampire }
۵.۰k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.